دور باطل

 در جنگلی پر از گاو یک شیر بود حاکم
این شیر حسن ها داشت هر چند بود ظالم

اوبا تمام قدرت  دشمن به پشت می راند
با چنگهای خونین برجای خویش می ماند

عشق وغرور ونفرت او را به اوج می برد
هرچند گاوها را گاهی به ظلم  می خورد

درقلب پر غرورش روحی بزرگ جا داشت
درجنگل پر از ترس بذر امید می کاشت

تا اینکه روبهی شیر  بر ضد شیر برخاست
باخود خیال می کرد او منجی غزل هاست

او گله گاوها را در راه خویش  هی  کرد
این راه پر خطر را با هوش خود طی کرد

گ
اوان همه به ناگه دردام او فتادند
دلهای پاک و ساده در دست او  نهادند

یاران باوفا لیک با شیر مانده بودند
انان سرود شیران , با شیر خوانده بودند

روباه پیر اما وعده به گاوها داد
وعدهء روز شیرین با قلبهایی  آزاد

تا اینکه در شبی سرد بر شیرحمله بردند
آلاله های عاشق  در این غروب  مردند

روباه پیر چندی  بر تخت سلطنت ماند
اوهم چو شیر جنگل دشمن زخانه ها راند

تااینکه خشم جنگل , روبه ز پا دراورد
احساس بی پناهی از عاشقان  سراورد

بعد از غروب عمرش طوفان دیگری شد
دلهای پاک وساده مهمان   دیگری شد

روباه تازه وارد مهمان کرکسان گشت
جنگل پرشاخ و برگ تبدیل شد به یک دشت

گاوان چونان همیشه تنها سکوت کردند
درانتظار یک شیر   امادهء نبردند

گویا که تا همیشه این دور ادامه دارد
این دور بی نهایت بر دشت دل  ببارد .