آسمون ریسمون.......

نمی فهمم دوباره چه بلایی سر بلاگ سکای اومده. من بیچاره رو ببین. یک بار تلفن ایراد داره. یک بار اینترنت شهرمون قاطی کرده. حالا هم که بلاگ سکای مُرده. همراهش هم بلاگ بیچاره من.

دو روز دیگه هم وقتی میبینین که دیگه  از مینا آلبالو خبری نشد، اونوقت تعجب میکنین که دوباره چی شد مینا غایب شد از نظرات...(البته شرط میبندم که هیشکی یادش نمیاد که اصلا مینا کی بود، آلبالو چی بود.) ولی اگه یکبار دیدین چند وقت خبری از من نیست بدونین که یا من به دیدن ملک الموت رفتم یا خودشون قدم رنجه فرمودن . چون من همینطور که میبینین اگه بلاگ سکای هم بمیره ، واسه خودم آفلاین کار میکنم.

حالا که دیگه نه میتونم جواب کامنت هام رو بدم، و نه می تونم ولگردی (وبگردی) کنم. یه خورده سعی می کنم که به ایراد های بلاگم فکر کنم. ایراد که زیاد داره. من حتی نمیتونم عکسهایی که دوست دارم توی بلاگ بذارم. یا لینک هایی که می خوام توی قسمت یادداشتها لا به لای حرفهام بذارم. بار آخری هم که توی قسمت ویرایش صفحه ها دستکاری کردم این گوشه صفحه رو خراب کردم ، که اونم بلد نیستم درستش کنم. پاک به قول فرنگی ها " هوپلس " شدم....

تازه من کسی بودم که لحظه ای یک صحنه تکراری رو طاقت نمی اوردم . هفته ای دوبار دکوراسیون اطاقم رو به هم می ریختم.

الان چند وقته که می خوام قالب بلاگم رو تبدیل به احسن کنم ، ولی این قالب روهم دوست دارم.

در مورد مطالب بلاگ هم قبلا یک بحث مفصل کرده بودم. ولی بد نیست که یک چیز دیگه رو هم مطرح کنم. اونم سؤالی بود که " پیچک" پرسیده بود. یا نه..... اون نپرسید ، ولی یکی از کامنت هاش طبق معمول سؤال بر انگیز بود.

همون موقع که شعر حافظ رو نوشته بودم.... گفته بود که از دیدن شعر من حوس شعر و شاعری کرده ولی از اینکه خواننده هاش رو از دست بده می ترسه.

آیا این حرف درسته؟ خوب که فکرش رو بکنیم میبینیم که کاملا...... درسته.

این رو اگه شعر نوشتن تنها رو ادامه بدیم می فهمیم. بلاگی که همه ش شعر باشه. حتی اگه شاعرش هم همون نویسنده بلاگ باشه، در نظر اول به نظر گُنگ میاد. به نظر می رسه که نویسنده حالش رو نداشته که واسه خودش فکر کنه و بنویسه.

حالا اونجورا هم نیست... من فقط اولین نظر رو میگم. ممکنه با خوندن یکی دو شعرش نظرمون عوض بشه..... البته اگه بعد از نظر اول حوصله خوندن شعرها رو هم پیدا کنی.....

این در حالیه که اگه نویسنده بیاد و یک متن به اندازه متن حاضر من، بی معنی و محتوی که نه چیزی به معلوماتمون اضافه می کنه نه اینکه احساسات لطیف شاعرانه رو در آدم زنده می کنه ، در %99 موارد نظر بیشتر خواننده ها رو جذب می کنه و اونها رو به خوندن متن وا می داره.

البته قصد من از مطرح کردن این موضوع ایراد گرفتن به شعر نویسی یا اصلا ایراد گیری خاصی نیست.... لطفا به کسی بر نخوره...من خودم هم از طرفدار های شعر هستم... ایضا از طرفدارهای نثرهای قشنگ بقیه....( نه این نثر خودم که نه سر داره نه ته!) یا میشه گفت بی طرف هستم. ولی دلم می خواد هر روز که عشقم کشید شعر بنویسم ، بنویسم. هر روز هم خواستم نثر بنگارم، بنگارم. دائم هم دلم نلرزه که الان دیگه کسی بلاگ منو نمی خونه....

آیا این طرز فکر غلط نیست؟.... فکر کنم من از کمبود اعتماد به نفس رنج می برم!!!! دکتر کجایی؟!

بابا یکی بیاد آستین بالا بزنه. طراحی وب یاد من بده!!!!

من دیگه حرفی ندارم.


بلاگ سکای راه افتاد..... بگیر که اومدم!!!!!!
نظرهاتون پس کو؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد